حقیقت تلخ...

 

 

بگذار همه مرا سرزنش کنند،.شکست نه برای پنهان شدن است و نه بهانه پنهان شدن،

همه دوست دارند از صبح امید بنویسم و از فردای نو،از اَسمان اَبی

 و ستاره های پر سو و من چگونه نگارش کنم تمام اینها

 را زمانی که دیدگانم ابریست.همه اَرزویشان 

بودن با انسان های همیشه شاد است

 و من بی نهایت خوشحالم که

نمی توانم ادای

 انسان های

 همیشه شاد

را در بیاورم

 وقتی در اَسمان پر ستاره حتی

 ستاره ای سوسو نمی زند برای من.

دیوار اعتماد سست ولرزان است و اَغوش من خالی از

 حضور معطر اوست..نمی توانم بپذیرم نه رفتن و نه حضورش

 را،مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه رویش حقایق تلخ

 که درد را به درد می اَورد و اَتش را ذوب می کند.خلاصه غم سنگینی ست

 اگر سر نخواستن دلی دعوا باشد، اما همیشه حق با برنده ها نبوده و نیست،می شود

 دیوانه پیروز بود در عین شکست خوردن...بنا بود حقیقت را بگویم

 تلخ است و عذاب اَور است و بی علاج فهمیدنش

 اَدم را می کشد و گریه بی پایان می اَورد..

اما واقعیت همین است او هرگز

 مرا دوست نداشت...

سکوت می کنم

و به نظاره

می نشینم برباد رفتن 

 اَخرین خاکستر اَرزوهایم را..

اشک می ریزم بی امان به مانند باران های استوایی

،به بلندای البرز و به شکوه خزر...

او هرگز نمی داند و نخواهد دانست  که اَسمان سقف خوشبختی مشترک همه بی ستاره هاست...

 

           ته نوشت:این روزها تو حال خودم نیستم(کمی خسته کمی دلشکسته که گاه اَرزوی پرواز دارد...)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:, | 17:15 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |